حاجی

سبکی برای پریدن...

حاجی

سبکی برای پریدن...

حاجی

"اگر گفتمانی در زمینه‌ی آسیب‌شناسی و چاره‌جویی مشکلات موجود در سبک و فرهنگ زندگی به‌وجود آید، ، حتماً درخشندگی ملت ایران در این زمینه نیز، چشم جهانیان را متوجه خود خواهد کرد.

فرهنگ زندگی متأثر از تفسیر ما از زندگی است و هر هدفی را برای زندگی تعیین کنیم، سبک خاصی را به همراه می‌آورد."

رهبرم، سید علی حسینی خامنه ای

پیوندهای روزانه

نمایشنامه تیه

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ب.ظ
نمایشنامه کوتاه، مربوط به میلاد امام زمان (عج). متناسب برای متن مجری
به اختصار:
مقایسه انتظار یهود و شیعه برای منجی موعود.(تیه به معنی گمراهی)

بسمه تعالی

تیه

راوی1: بسم ا... الرحمن الرحیم

ای دیده خیره از جبروت و جلال تو          خلقت همه به یاد ندارد مثال تو

صبح از دمیدن تو دمیدن  فراگرفت          شب فرصتی برای تماشای حال تو

ماه از روی تو پرتو گرفته است                 خورشید آفریده شده از جمال تو

هرروزـروز نیمه شعبان عاشق است            هر روز انتظار فرج تا وصال تو

راوی2:اللهم کن لولیک الحجته.....

راوی1:اللهم عجل فی فرج المولانا صاحب الزمان.

راوی2: نیمه شعبان سال 255 ه.ق بود که خانه ی امام حسن عسگری (ع) غرق در شادی و نور شد.دوازدهمین نور، دوازدهمین خورشید، متولد شد.(با صدای آهسته)اما کمی آهسته نباید صدای ما را بشنوند.مامورین حکومت، پیوسته مراقب احوال اهل این خانه اند.گویی منتظرند برای کشتن.برای کشتن پسر بچه ای که امید بر پایی حکومت عدل است.همان کهدر زبور، تورات، انجیل و قرآن بشارت آمدنش، نوید بخش...

راوی1:وای بر این آدمیان. گویی دوباره موسایی متولد شده و فرعون به دنبال قتلپیامبر خدا.

یهودی1:ای مردم، ای بندگان خدای هفت کشور، بنا به دستور خداوندگار، فرعون، مامورین حکومت موظفند که هر نوزاد پسر را از بین ببرند.

راوی2:فرعونیان به هر گوشه ای سرک کشیده و کمر به قتل کودکان بسته بودند.صدای زجه و ناله مادران آهنگ غمناک خانه ها شده بود و رنگ آسمان به سرخی خون می نمود.

اماـ اما (آیه 32 توبه)....

راوی1: می خواهند نور خدا را با پف دهان خاموش کنند، که این کار همانند آن است که بر خورشید فوت کنند.ماجرا به این جا ختم نشد. این آغاز راه بود. محبت موسیروان بر نیل در دل فرعون افتاد و کاخش گهواره کودکی گشت که خداوند نور نبوت در آن گماشته بود.

راوی2:سال ها گذشت خداوند نعمتی به بنی اسراییل بخشید که به احدی در جهان نداد.آن مقدار آیات معجزه نما، برهان های روشن و نعمت های زندگی که پی در پی در عهد موسی به بنی اسراییل رسید، برای هیچ یک از امت های پیشین تحقق نیافته بود. خداوند انبیایی را در میانشان قرار داد که البته پیامبری نعمتی است که هیچ نعمتی با آن برابری نمی کند.

راوی1:بنی اسراییل هر روز از موسی معجزه ای می دید و باز چیز دیگری طلب می کرد.آنان به چشم خود شکافت دریا را دیدند و بلعیده شدن لشکر فرعون را نظاره کردند. ذکر این نعمات از جانب موسیگوشزدی بود بر بنی اسراییل. بر آن امتی که حال از دست فرعون ستمکار رهایی یافته و انواع معجزات از موسی دیده.

راوی2: آری(با شعف)شاید این مردمان آنقدرایمان محکمی پیدا کرده باشند که به هر ندای موسی لبیک گویند.شاید این قوم بتوانند در گوشه ای از زمین نمایش یکتا پرستی و فرمانبرداری از فرستاده ی خدا را بر روی صحنه ببرند.

راوی1:اکنون که موسی سال های آخر عمر خویش را سیر می کند، رو به بنی اسراییل داشته و سخن از مأموریت جدید به میان می آورد. (حماسی)به فرمان الهی، بنی اسراییل باید از صحرا سینا خارج شده و رو به سوی ارض کنعان کند و در سرزمین فلسطین مسکن گزیند. سرزمینی که خداوند برایشان نوشته.

ـ پخش نریشن"21 مائده"ای قوم من به این سرزمین مقدس که خداوند برایتان مقرر داشته وارد شوید. به پشت خود برنگردید و عقب نشینی نکنیدکه زیان کار خواهید شد.

یهودی1:وای موسی! تو می دانی چه می گویی؟از ما می خواهی به آن سرزمین وارد شویم و با آن مردمان بجنگیم؟ای بنی اسراییل، می بینید موسی چه می گوید؟ او خیال دارد که با آنان از در جنگ وارد شود.

یهودی2:مگر تو از اخبار ایشان بی اطلاعی؟ شنیده ام در آن جا زورگویان و قدرتمندانی هستند که مردم را به اراده خود مجبور می کنند.

یهودی1: (با نیش خند)انگار گروهی که برای تحقیق به آن سرزمین رفتند،مشاهداتشان را برای موسی بیان نکرده اند.(عصبانیت)انگار از زور و بازو و نیروی مردم آن سرزمین به تو چیزی نگفته اند.

یهودی2:آن ها (لرزان) جابرانی هستند،قوی هیکل، درشت اندام،جنگ جو و بی رحم.جنگ با ایشان یعنی مرگ حتمی.

راوی1: اما، این دستور....

یهودی 1: نه. نه موسی.امکان ندارد ما با آن ها بجنگیم.(اشاره) بنی اسراییل وارد آن سرزمین نمی شود،تا زمانی که ایشان از شهر خود بیرون شوند.

یهودی 2: (شرطی) اگر، اگر از آن جا خارج شوند، بر روی چشم.ما حتماٌ وارد خواهیم شد.

یهودی 3:چه می گویید؟برای اجرای فرمان پیامبر خدا شرط و شروط می گذارید؟ مگر از خدا نمی ترسید؟این دستور موسی، فرستاده ی خداست . بر همه واجب است که با جان و مال نسبت به اجرای فرمانش تلاش کنیم. (تعجب) این است پاسخ شما به نعمت پیامبری که با هیچ نعمتی قابل قیاس نیست؟ ای مردم، از خدا بترسید و فرمانش گوش کنید.بدانید و آگاه باشید، اگر شکر گذار این نعمت نباشید، خداوند او را از ما گرفته و به عذابش گرفتار می شویم.

من به راه غلبه بر آن قوم آشنایم. اگر از طریقی که می گویم وارد شوید ، پیروزی با شما خواهد بود. اگر ایمان دارید، بر خدا توکل کنید.

یهودی1:اَه، حرف ما، یک کلام

یهودی2:ما هرگز به آن سرزمین وارد نخواهیم شد.

یهودی1:(تأکید) ابداٌ. موسی! برو ، تو و خدایت جنگ کنید. ما همین جا نشسته ایم.

راوی2: جامعه ی اسراییلی دعوت موسی را به بدترین وجه،صریحاٌ و بدون کوچک ترین مدارایی و در زمان حیات پیامبرشان رد کرد. دست از اجرای فرامین الهی شستند و به موجب این گستاخی و نا فرمانی ورود در آن سرزمین و تملک آن برای این مردم حرام گشت. خداوند مقرر گرداند که 40 سال در بیابان تیه سرگردان بمانند. نه چون شهرنشینان در شهری استراحت کنند و نه چون بادیه نشینان زندگی قبیلئی داشته باشند.

راوی1: شاید در آن امتحان، موسی در بین یاران خویش چشم می انداختتا یاوری پیدا کند. در میان آنان کهادعای ایمان داشتند. ولی تنها برادرش هارون را یافت.

موسی(علی نبینا و علیه السلام) چنان خود را تنها یافت که ترسید اگر بیشتر بر آن قوم اصرار ورزد ، به یک باره کل رسالتش رازیر سوُال برده و ارکان وحدتی که ذره ذره شکل داده بود از بین ببرند. به ناچار سکوت پیشه کرد.

راوی2: ای کاش تاریخ ،درسی بود برای عبرت گرفتن و نه برای فراموش کردن.

راوی1: رسول اکرم(ص) در واپسین روزهای عمرش لشکری را به سرداری اسامة بن زید مجهز کرد و اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند. عده ای از از دستور پیغمبر اکرم تخلف کردند. که از جمله ابوبکر و عمر بودند.

ایشان هنگام وفاتش فرمود "دوات و قلم حاضر کنید تا نامه ای برای شما بنویسمکه سبب هدایت شما شده و گمراه نشوید " عمرجسارت کرد و گفت: مرظش طغیان کرده و هذیان می گوید.

باز پیامبر دیگری مجبور به سکوت می شود. چرا که اگر اصرار به مکتوب کردن وصیت کند به ناگاه آنان که نقش های خود را بر باد رفته می بینند، تهمت هذیان گویی در غدیر را به حضرتش زده و اساس وحی و رسالتش را زیر سوال می برند.

آنان که داعیه اسلام داشتند، با پیامبرش این کردند،با علی،فاطمه،حسن و... نوه ی پیامبرشان را در میان فوج مسلمانان و به اسم اسلام، به قتل گاه کشاندند و اهل بیتش را به اسارت کشاندند...

(صدای بلندتر) آهای شیعه! کجا بودی آن روز که پسر موسی بن جعفر را از مدینه تا خراسان و از میان شهر هایت عبور دادند و تو فقط نظاره کردی ... .

تو فقط نظاره کردی تا شنیدن خبر جام زهر ...

بگذار، بگذار یوسف زهرا در میان این مدعیان نباشد (2) و ای کاش تاریخ ،درس بود برای عبرت گرفتن نه برای فراموش کردن.

 

 

 

 

 

نریشن:

عمریست که ازحضوراو جامانده ایم        در غیبت سرد خویش تنها مانده ایم

او  منتظر  است تا که ما برگردیم                               ما ایم که در غیبت کبری ماندیم

اون عالم بزرگوار تعریف می کرد،تو مسجد جمکران به حجة بن الحسن توسل کردم که چرا آقا جان نمی آیی؟ با وجود این همه منتظر و شیعه باز در پس پرده ی غیبتی؟

توجهم به سیدی نورانی جلب شد . با خودم گفتم یه لیوان آب خنک براشون ببرم.معلومه خیلی خستس.بعد از این که سید آب را خورد، بهش گفتم برای ظهور آقا دعا کن . سید در جوابم گفت:((شیعیان ما اگر به اندازه ی آبی که می خورند چشم انتظار ما بودند،ما ذره ای درنگ نمی کردیم.))

تازه متوجه شدم که این سید نورانی کیه و چه حالی از دست شیعه داره ...

آه...ما چه کردیم با دل یوسف زهرا.هر روز برای فرجش دعا کردیم و عجل لولیک الفرج خواندیم. نکند دعا هایمان نامه کوفیان باشد به حسین بن علی،نکند1132 سال شیعه شیعه نامه می فرستد و مولا در جواب می گوید ،همان یکبار که جدم به حرفتان گوش کرد کافیست.

عجبا که بر لب ذکر لبیک داریم غافل از اینکه لبیک به حسین ابن علی آداب دارد. که آداب آن را اهلش می دانند....

زیاد دور نیست زمانی که لبیک گویان سر سپردند، آنان که باید میرفتند تا آینده بماند، شهید شدند . آنانی که ماندند تا آینده شهید نشود، استخوانی در گلو دارند.

یکبار بنشینیم با خود حدیث انتظار بخوانیم. حدیث ادعای انتظار. حدیث گمراهی. حدیث سرگردانی در بیابان دنیا زدگی، ثروت اندوزی، حب مقام و قدرت بخوانیم که ای کاش این سرگردانی40 سال بود نه هزارو صد و خوردهای سال  ...

ناله کم کن دل دیوانه که یار آمدنیست                     بی قراری مکن این قدر قرار آمدنیست

گردی ازدور بلند است،کمی خیره بمان                   پلک بر هم منه آخر ،که سوار آمدنیست

کوچه را آب بزن ، آینه  در دست بگیر                     سوره ی وصل بخوان زان که نگارآمدنیست

رقص شمشیر در دستان بلندش زیباست                    آخرین حیدر این ایل و تبار آمدنیست

 

"باشد که نکاهی بکند"

"رجب 1432"

"مجید مبلغ"

  • حاج مجید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">