لبیک...
روحانی کاروان گفت لبیک، همه جواب دادیم: "لبیک". ادامه داد: "اللهم لبیک". جواب دادیم: "اللهم لبیک". " لبیک لاشریک لک". به خودم گفتم، راستی راستی داری محرم میشی. نگاهم به کاروان فاتح خیبر افتاد که صدای لبیک گفتنشون نمیذاشت درست بشنوم روحانیمون چی میگه. خیبریا بعد از محرم شدن، دور ستون های مسجد شجره طواف می کردن. همه اینجا ایرانین، تازه صلوات هم میشه فرستاد. از اون بهتر اینکه امام جماعت نماز عشا هم ایرانی بود!
این همه ذوق زدگی خنده داره. ولی وقتی بری تو مملکته سعودی که سلام به رسول الله رو منع می کنه، کتاب زیارت نامه رو ازت می گیره و پشت بقیع، مرجع تقلیدت رو مسخره می کنه، دیدن مسجد شجره با این توصیف خوشحالت می کنه.
من که نفهمیدم کجا رفتم! سوغاتی هم از این سفر ندارم جز بغض دشمن اهل بیت.
ته نوشت: یکشنبه ۹ صبح رسیدیم تهران، در هواپیما که باز شد به مهدی گفتم، دلم شمال می خواد. خونه که رسیدم، از مدرسه زنگ زدن که فردا ساعت ۷ اردوی تشویقی بچه هاست، شمال!
- ۱ نظر
- ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۲۳